شیر هم که باشی جلو جماعت گاو کم میاری......
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . .
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت
رفیق بود،
رفیق ...
حافظ
شیر هم که باشی جلو جماعت گاو کم میاری......
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . .
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت
رفیق بود،
رفیق ...
حافظ
یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند ، نمی شود گفت ،
آدم را مسخره می کنند!
"بوف کور - صادق هدایت"
«برو ادامه مطلب»
می خواهم دنیا را بدهم برایم تنگ کنند
به اندازه " آغوش " تو
تا وقتی به آغوشت می رسم
بدانم همه دنیا از آن من است
دوستت دارم پدر
به مادر قول داده بود برمی گردد،
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد،
لبخند تلخی زد و گفت:بچم سرش میرفت اما قولش نمی رفت!
احتیاجی به تسبیح نیست..
دستانت را که به من بدهی..
با انگشتانت ذکر دوست داشتن میگویم...
دوستت دارم پـــــ♥ـــدر
فرمانده: زهــــــرا
مــــا:عارفه،زهره،هاجر،محدثه،حدیثه،زهرا،مرضیه،عطیه و...
.
.
.
اگه دوست داری به جمع ما اضافه بشی،لطفا اسمتو در قالب نظر برای ما بزار...
.
.
.
اضافه شدگان به جمع ما ،تاکنون:زهرا و زکیه و مهدیه
ما منتظرتون هستیم
صدای پای آب،
نثار شبهای خاموش مادرم!
اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
.
فرمانده
بوی ناب “ آدم ” می دهند..
نویسنده:؟؟؟
دلمان خوش است که مینویسیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را ...
این سیزده آبان همان ثابت روز است کین روز شده ثبت به دیباچه هرروز هر سال به و ماه به و روز به وبه
امروز ز دیروز و دگر روز به امروز
امروز سیزده آبان، روز شگفتی است
روز خون است و قیام
روز حماسه است
روز پیروزی حق بر باطل
امروز روز 13 آبان روز دانش آموز است
امروز روزیست كه حوادث بزرگ و سرنوشت سازی را در پیشانی میهن اسلامیمان حك كرده است.
و چه عجیب كه ردپایی ثابت در تمامی این حوادث به چشم می خورد.
آری ردپای استكبار جهانی
اما چون گذشته دانشجویان و دانش آموزان با ایمان و غیور میهنمان با کمک درایت های مدبرانه امام خمینی(ره) موفق به تسخیر سفارت آمریكا شدند و این اتفاق مهر بطلانی بود بر دخالت و دست اندازی های استكبار جهانی
این کاروان نیست که پیش می رود؛ حادثه است. این بیابان های داغ است که گام های کاروان را به دوش می کشد. این ظهر دم کرده بیابان های تفتیده اتفاق است که بر تن دقایق، عرق کرده است. کاروان، آرام آرام رهسپار می شود با صدای زنگ شتران و شیهه اسبان. کربلا، نفس نفس می زند و فرات، تشنه تر از همیشه، در خویش می جوشد و سر بر جداره ها می کوبد.
یک سو کعبه با حالتی محزون و یک سو کربلا با سینه ای پاره پاره.
این اولین و آخرین حجی است که نیمه تمام، به پرواز می انجامد.
کعبه در هیاهوی اشتیاق زائران، روی پاشنه می چرخد و کاروان خورشید را بدرقه می کند.
سایه های دشمن، شمشیر کشیده اند و انتقام را انتظار می کشند.
بیابان، همچنان کاروان را با چشم هایی رنجور نگاه می کند.
آفتابِ غریبه، سخت تر می تابد و خاک، بی تاب تر می شود.
کاروان، راهی شده اند؛ راهیِ راهی که پایانش تصویری از آتش است و خون، تصویری از کبوتران بی بال و پروانه های سوخته، تصویری از خیمه های سوخته و کابوس کودکانِ بی پناه. هدف، نور است. چاره ای نیست؛ حج نیمه تمام رها شده است تا طوافی به مراتب گسترده تر انجام شود ـ طوافی حول محور شهادت ـ .
بوی بهشت می وزد و کاروان را با خود می برد. نسیمی نیست؛ در هوایی سخت فشرده و پلک هایی بی تاب.
خورشید، راه را نشان می دهد و بهار، سراسیمه دنبال کاروان می رود.
تبِ تند بیابان، ریگزارها و شنزارهای داغ و تفتیده، آغوش فرو بسته کعبه و آغوشِ گشوده کربلا ـ این آغاز ماجرایی ست که پایان نخواهد داشت ـ.
نفسی باقی